حنیفا ساداتحنیفا سادات، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
داداش امیرحسینداداش امیرحسین، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
شروع عشق مامانی و باباییشروع عشق مامانی و بابایی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

حنیفا ،ماه تابان ما

مشتی حنیفا

سلام عشق قشنگم  24 اذر بود که یهویی شبش تصمیم گرفتیم بریم مشهد و این مسافرتمونم مثل همه مسافرتای دیگمون کاملا بی برنامه و نتیجه ی یه دل هوا کردن بود خلاصه تند تند وسایلمونو جمع کردم و صبح روز بعدش آماده رفتن به مشهد شدیم چون نزدیک شهادت امام رضا بود تو تموم طول مسیر موکبایی برای زایرای امام رضا درست کرده بودن و با نذری هاشون ازشون پذیرایی میکردن دقیقا عین موکبای کربلا تو ایام پیاده روی اربعین البته به لطف این بانیان خیر صبح اون روز یه عدسی خیلی خوشمزه زدیم به بدن و نزدیک ظهرم یه عدس پلو باحال هنوز دارم تعجب میکنم که اون عدس پلو و عدسی هیچی توش نداشت ساده ساده بدون گوشت و پیاز داغ ولی چجوری انقدر خوشمزه بودن؟؟ دیگه نزدیک...
15 بهمن 1396

رفتن بابا مهدی به چین

سلام دختر قشنگم 7 آبان،یعنی دقیقا شب سالگرد ازدواج من و باباییت،بابا مهدی مجبور شد برای ماموریت کاری ،یک هفته به چین بره و من و شما و داداش امیرحسین رو تنها بذاره البته من و داداش امیرحسینت به این تنهایی ها عادت کرده بودیم چون بیشتر روزای عادی باباییت تا دیروقت سرکاره و بعضی روزا انقدر خستس که بعد از خوردن شامش و چند دقیقه نشستن پیش ما سریع میره و میخوابه البته من بهش حق میدم،خدایی تو این روزگار و تورم و گرونی برای یه لقمه نون حلال باید خودتو به آب و آتیش بزنی مخصوصا باباییت که از اول زندگیمون هیچ ساپورت مالی نشد و افتخارم همیشه همینه که شوهرم دستش پیش هر کسی دراز نشد و بدون هیچ خلافی و وارد شدن هیچ حرومی تو زندگیمون خوش و خرم شروع کردیم ...
15 بهمن 1396
1